۱۷ اسفند ۱۳۹۴

هشتم مارچ؛ روز تولد تو!

هشتم مارچ برای من خیلی ویژه است. جدا از روز «جهانی زن» بودن، هشتم مارچ زیباترین روز زندگی من است. بعد بیست و چند سال، قرار شد این روز را برای بهترین معلم زندگی‌ام و بهترین معلم عمرم، تبریکی بدهم اما افسوس که دست روزگار گاهی ناخواسته چیزهایی را بر دوش آدم می‌گذارد که نه قابل حمل است و نه قابل تحمل. چیزهایی را که از ما می‌ستاند و ما تنها در سوگ از دست دادنش، در نبودش، در غیبتش و به یاد خاطراتش، یک عمر درد می‌کشیم و رنجور می‌شویم. این روز، روز تولد کسی است که در واقع به‌دست من «قلم» داد و با قلم «قسم». من «امسال» تنها اکتفا می‌کنم به همین یادآوری کوتاه و کوچک؛ چون بیش از این نه توانی برای نوشتن است و نه جرئتی برای نوشتن. این روز را باید روز «تولد دوباره»، «آغاز فصل جدید زندگی‌ام»، روز «خوردن سوگند به قلم» و روز «تولد تو!» نام بگذارم. ما (یعنی من و تو) برای رسیدن به آرزوهای کودکی مان؛ آرزوهای بابا و مامان مان، باهم گام ماندیم و افسوس و دریغ که زمانه بر تو ستم روا داشت. اکنون این راه دشوار را من می‌روم؛ افتان و خیزان. اما قرار مان باقی است؛ به من قلمی را که دادی و گفتی بنویس، هرچند هنوز لرزان و خام است، اما رهایش نخواهم کرد! اکنون که دیگر نیستی، دشوار است راهی را گام بردارم که آرمان تو بود و تو حتا در کودکی این رویا را با خود داشتی. بیست و چند سال قبل در چنین روزی، دقیقاً در صبح هشتم مارچ خانه‌ی ما با قدوم تو رنگین شد و اولین لبخند بر لبان همگان جاری گشت؛ نامت را گذاشتند «ملیح‌ترین چشمان دنیا و پاک‌ترین آدم این جهان».

یادداشت: این یک یاددشت ویژه است و مخاطب اصلی هم ناپیدا. می‌دانم آن‌هایی که مرا از دیرباز می‌شناسند خواهند پرسید: داری از چه حرف می‌زنی؟ بگذارید این یادداشت این‌گونه باشد: برای خودم حرف می‌زنم!


۲۵ آبان ۱۳۹۴

بدون «نام»!

با یک مُشت تنهایی چه میشه کرد؟ هیچ. چه میشه دیگه. هیچ‌چی نمیشه. خوب؟ سرآغاز «رفتن» است. رفتن برای یافتن؛ یافتن آن‌چه بود و نخواستیم. پس از رفتن، مرور تلخ خاطرات شیرین. گفتن و خندیدن‌های روزهای گذشته و گذشته‌ای که پس نمی‌آید. در آخرین مورد، شنیدم استاد معلم هم می‌رود. خوب کجا؟ گفتند شاید امریکا، اما با فامیل. از خودش نپرسیدم. فکر کردم استاد در معتبرترین دانشگاه افغانستان است و دلش نمیشه جایی برود. اما صبح زود که فیس‌بوک آمدم، دیدم رفته. بارش و بندش را بسته. نیست و رفته. پیش از آن هم، روزی در یک غروب، در یک بعد از ظهر زود؟! حسن‌زاده کوله‌بارش را بست و گفت: یک عکس بگیر او بچه که رفتم. باورم نمی‌شد. انگار قرار بود اتاقش را تبدیل کند؟! گویا همین. خنده و شوخی ولی یک هفته بعد عکسش را از ترکیه گذاشت. دل به دریا سپرد و رفت.
چندی بعد هم جوان خوش قد و رعنا سینه‌ی اقیانوش را شکافت و رفت. نوشت: تنها همین عکس و حسی که نمی‌دانم چه بنویسم. با مدرک ادبیات، آرزوهای تحقق نیافته، به قول خودش ریاست نکرده، رفت. رفتن هم از آن رفتنش. طاهری رفت و چهار سال خنده‌های بلند و «وووی نواندیش» گفتن‌اش می‌پیچد در عالم تنهایی من.
خوب همین‌ها؟! نه، موردهای بیشتری رفته‌اند. من تنها رفتن‌های این جهانی را می‌توانم بنویسم. رفتن‌هایی که رفتند و هستند، اما نمی‌دانم کی بیاد کی‌ست؟!. روزی که فارغ شدیم، از جمع جدا شدم و با گام‌های لرزان و قلبِ پُر از «اندوه دور شدن» گوشه‌ای ایستادم. هرکس شور و هیجان داشت. یکی خنده، یکی گلایه، یکی هم عکس یادگاری. من گیج و حیران. گویا جسم شده باشم و جانی که می‌رود. برگ‌های زرد و چُملک شده. گلاب‌هایی که رنگ عوض کرده بودند. هَک و پَک مانده‌ بودم. مرادی و همایون سر رسیدند و گفتند بریم. گفتم کجا؟! همایون خندید و گفت: نیست دیگه رفیق، بیا بریم. دلخور شدم. رفتیم و اندکی راه که پُشت سر گذاشته شد، مرادی گفت: برویم کافه‌تریای دانشگاه، می‌دانم نواندیش دق هست، کمی هم باشیم خوبست. نهار باهم صرف شد و سوال‌های نیش‌دار همایون لعنتی، هی پُشت سر هم. من اما هنوز باور نمی‌کردم دیگر هر روز دانشگاه نیست. هر روز آراستگیِ من هم نخواهد ماند. برای کی؟! برای هیچ. برای همگانی که رفته اند!؟
و بلی! شب خواندم که پرسیده بودند الیاس کجا شدی!؟ نبودی و کاش آخرین بار تو را می‌دیدیم و بلی ندیدن هم‌صنفی‌هایم؛ آن‌هایی که عزیزِ عزیز بودند. نور و نمک. و ماند یک کوه دلتنگی و ماند یک هندوکش تنهایی بدون شما! آخرین بار که دیدم‌تان و شنیدم، روزِ گرم و نفس‌گیر تابستان بود و حس کردم اندوه دور شدن سخت است. آن‌گاه که خواندم آیه‌های یأس را. صدایی که پایین‌تر خزید: شاید دیگر همدیگر را نبینیم الیاس! اما استادی تو بماند سر جایش، همیشه یادم خواهد ماند، تو در کنار یک دوست خوب، یک استاد عالی هم بودی برایم و نمونه.
و پاورچین عبور کردیم سینه‌ی داغ و سیاه جاده را! و دست تکان دادی و انگار سال‌ها گذشت و گام‌ها ایستادند. آنهم رفتن بود، و رفتنی که رفتیم برای همیشه!

ترسم که همه بروند. بروند و بروند. خالق هم برود. سروش هست، برود. کجا!؟ جایی که باشند و من نه. می‌ترسم خواب‌های پریشان حقیقت شوند. کسی آن‌سو برای من اشک بریزد، که خودم ببینم و هرچه حرف بزنم نشنوند. که هیچ در هیچ!؟ گویا منم رفته باشم. تنهای تنها! که روح شده باشم، پَر کشیده باشم و گفت پسر دایی کوچولو مثل پرنده از جسمم پر کشیده باشم. خوب؟! که آن وعده‌ای بلندبالایی که داده بودم آن سال‌های دور، آن‌سال‌هایی که شعر می‌بارید و لبخند! که سر نرسد زمانش. بپرسی کجا شد یادداشت‌هایت؟! بگویم دفن کردند با من یکجا!
25 عقرب 1394
کابل

۸ آبان ۱۳۹۴

تا تولد دوباره!


تا تولد دوباره!
من پسر پاییزی‌ام!
در پُشت قران پدربزرگ نوشته است؛ با قلم رنگی سیاه، قرانی که پوش چرمی دارد.
تولد نور چشمم «محمد الیاس»، شب جمعه ساعت 4:20 دقیقه، مورخ 9/10 عقرب 1371 هجری شمسی مطابق به هجرت نبوی 24 ربیع الثانی 1412 هجری قمری!
با این حساب من امشب، 22 ساله و 11ماهه و 28 روزه هستم!
تا دو شبِ دیگر، ورق دیگری زده خواهد شد و من شروع خواهم شد از 23 و یک روز و یک شب و همین‌طور تا یک ماه و چند ماه.
شما تاریخ را حساب کنید. شب جمعه را بگذارید کنار. زیرا مرا در اول «جمعه خان» نامیده بوده و بعد از این‌که پدربزرگ از سفر می‌رسد خانه، نام مرا می‌گذارد: محمد الیاس. در صنف پنجم مکتب معلمم تنها نوشته بود الیاس. من سال‌ها و ماه‌ها با مدیر مکتبم بر سر این که چرا محمد نام مرا حذف کرده‌ بودند، دعوا کردم. بالاخر من کوتاه آمدم و شدم همین الیاس. وقتی دانشگاه کابل رسیدم، نواندیش شدم و این نواندیش روزهای انتظاری مرا چه زود به پایان می‌بُرد. روزی که باید در صف می‌ایستادم تا نوبتم برسد، یکی از استادان ادبیات که مسئول خواندن نام‌ها بود، گفت: الیاس نواندیش تو چه نسبتی با شهردار کابل داری؟ من که دست به آب و آتش داشتم گفتم پسر کاکایش. گفت بیا این‌طرف. از این که منِ هزاره را با شهردار ازبک‌تبار هم کیسه و هم کاسه خوانده بودند، نگران بودم تا بگویند: چال رفته‌ای؟
بالاخره این «نواندیش» مرا از ایستادن در صف که معلوم نبود روز چندم نوبت ثبت نام من می‌رسید، نجات داد و من در همان روز تمام مراحل ابتدایی ثبت نام را تمام کردم. تنها امضای کارت هویت دانشجویی مانده بود که یک ماه بعد نوبت به صنف ما رسید.
بهر حال من دارم 23 ساله می‌شوم. در این مسیر، خم و پیچ‌های زیادی وجود داشته، هَی کردن و طَی کردن‌های بسیاری بوده، شور و شوق و گاهی پوچی و خستگی. روزهای خوب خواهد آمد. از عزیزانی که در دانشگاه با من بودند، تنها سروش حالا کنارم هست. شب‌ها و روزها هم کاسه و خانه شده‌ایم.
در این مسیر بیست‌وچند سال، یکی ناپیداترین شده این روزها و دیگری آغوش مهربانی برای من. لبخندی که زندگی‌ام را شیرین می‌کند و هستی مرا محکم‌تر. امید به آینده و رفتن به سوی روزهای خوب. روزهای پُر از لبخند و پُر از خوشی. بهرحال من خستگی روزهای گذشته را دارم کم کم رها می‌کنم. برای یافتن خودم و رسیدن به خودم، گام بر می‌دارم.
دست همه‌ی عزیزانی که با من تا این‌جا گاه‌وبیگاه بوده و حمایت و تشویقم کرده، درد نکند. بهترین‌های زندگی‌ام را تا بحال داشته‌ام. خواهم داشت و خوشحالم به داشتنش و داشتن یک جفت دست گرم که خستگیِ مرا می‌رُباید. و من به گرمای این محبت بی‌کران، ایمان آورده‌ام!
پ.ن: عکس امشب را سروش عزیز گرفته و صمیم جان هم شاهد است!


۱۲ مهر ۱۳۹۴

تصویر فساد اداری در افغانستان؛ فساد اداری حیات سیاسی افغانستان را تهدید می‌کند

منتشر شده در روزنامه اطلاعات روز
انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان (AISS) یک نهاد مستقل تحقیقاتی است که تمرکز مطالعات و پژوهش‌های آن بر روی موضوعات استراتژیک استوار است. این نهاد نظرسنجیِ را به منظور تحلیل و بررسی وضعیت موجود فساد اداری و نگرش مردم نسبت به آن در  ولایت‌های کابل، هرات، بلخ، قندهار، بامیان، بادغیس، بدخشان، کنر، ننگرهار، جوزجان، پروان و کندز انجام داده است. در این نظرسنجی 1200 نفر از 12 ولایت کشور انتخاب شده است. تمرکز این نظرسنجی بیشتر بر مرکز و ولایات و روی جامعۀ شهری افغانستان بوده است. پرسش‌نامۀ این نظرسنجی براساس مطالعۀ تحقیقات انجام شده در زمینه فساد اداری و مطالعات کتاب‌خانه‌ای تهیه و تنظیم شده است. این نظرسنجی از 16 دلو 1393 آغاز شده و تا انتهای سال 1393 به پایان رسیده است. در این نظرسنجی شهروندانِ بالای 18 سال سن، انتخاب شده که گروه‌های مختلف جامعه، کارگران ماهر و دارندگان شغل آزاد، استادان دانشگاه، دانش‌جویان، کارمندان دولتی، اعضای جامعه مدنی و سایر گروه‌های اجتماعی را در بر می‌گیرد.
نتایج این نظرسنجی به روز سه شنبه، 20 اسد، برابر با 11 اگُست سال روان، نشر شده است. تمیم عاصی، پژوهش‌گر ارشد انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان، در نشست مطبوعاتی اعلام نتایج این نظرسنجی گفت که فساد اداری موجود در افغانستان، حیات سیاسی کشور را با خطر مواجه کرده است.
بزرگ‌ترین مسایل افغانستان
اطلاعات به‌دست آمده از این نظرسنجی نشان می‌دهد که «ناامنی» بزرگ‌ترین مسئله حال حاضر افغانستان است. بیکاری و فساد اداری به ترتیب در مقام‌هام دوم و سوم قرار دارند. هم‌چنین فقر، نبود انکشاف، وضعیت بد تعلیم و تربیه، تولید و قاچاق مواد مخدر، اعتیاد به مواد مخدر، نبود خدمات صحی و بهداشتی، به ترتیب در مقام‌های بعدی قرار دارند.
از جمله‌ی مسایل بالا، در این نظرسنجی، سه مسئله، از بزرگ‌ترین مسایل افغانستان شناخته شده است:
ناامنی
ناامنی با 42/ 34 درصد هم‌چنان در صدر بزرگ‌ترین مسایل افغانستان قرار دارد.
72/39 درصد از پاسخ‌گویان در هرات، 11/26 درصد از پاسخ‌گویان در ولایت کابل، 16/ 43 درصد از پاسخ‌گویان در کنر، 0/50 درصد از پاسخ‌گویان در کندوز، 5/ 32 درصد از پاسخ‌گویان در ننگرهار، 25/ 37 درصد از پاسخ‌گویان در جوزجان و 77/ 10 درصد از پاسخ‌گویان در کندهار ناامنی را بزرگ‌ترین مسئله کشور خوانده است.
9/14 درصد از پاسخ‌گویان این نظرسنجی که ناامنی را از بزرگ‌ترین مسایل افغانستان در حال حاضر دانسته‌اند، گفته‌اند که دولت در راستای حل مسئله ناامنی «تلاشی نکرده» است. هم‌چنین بیش از 50 درصد این پاسخ‌گویان تلاش‌های دولت را در راستای رفع مسئله ناامنی کم دانسته‌اند.
بیکاری
بیکاری با 86/ 25 درصد در جایگاه دوم قرار دارد.
31/62 درصد از پاسخ‌گویان در بلخ، 50/ 37 درصد از پاسخ‌گویان در بامیان، 21/31 درصد از پاسخ‌گویان در هرات، 25/ 36 درصد از پاسخ‌گویان در جوزجان، 11/31 درصد از پاسخ‌گویان در کابل، 15/ 16 درصد از پاسخ‌گویان در کندهار، 58/ 11 درصد از پاسخ‌گویان در کنر، 71/25 درصد از پاسخ‌گویان در کندوز، 50/27 درصد از پاسخ‌گویان در ننگرهار، 25/ 51 درصد از پاسخ‌گویان در پروان، 00/35 درصد از پاسخ‌گویان در بدخشان، ، بیکاری را از بزرگ‌ترین مسایل در کشور خوانده‌ است.
از مجموع پاسخ‌گویانی که بیکاری را بزرگ‌ترین مسئله کشور در حال حاضر گفته‌اند، 1/ 34 درصد نقش دولت را در راستای رفع بیکاری منفی دانسته و گفته‌اند که دولت تلاشی نکرده است تا این مسئله کاهش یابد یا از بین برود.
فساد اداری
فساد اداری با 98/ 23 درصد در رتبه سوم است.
75/33 درصد از پاسخ‌گویان در بدخشان، 77/30 درصد از پاسخ‌گویان در کندهار، 67/ 21 درصد از پاسخ‌گویان در کابل، 69/17 درصد از پاسخ‌گویان در بلخ، 75/ 23 درصد از پاسخ‌گویان در ننگرهار، 75/18 درصد از پاسخ‌گویان در پروان، 14/17 درصد از پاسخ‌گویان در کندوز، 84/16 درصد از پاسخ‌گویان در کنر، 73/17 درصد از پاسخ‌گویان در هرات و 10 درصد از پاسخ‌گویان در جوزجان، وجود فساد اداری را از بزرگ‌ترین مسایل افغانستان یاد کرده است.
33 درصد از پاسخ‌گویانی که فساد اداری را بزرگ‌ترین مسئله افغانستان دانسته‌اند، گفته‌اند که دولت در راستای از بین بردن فساد اداری تلاشی نکرده است.
دیدگاه پاسخ‌گویان درباره موارد فساد اداری
ü     8/83 درصد از پاسخ‌گویان این نظرسنجی معتقد بوده‌اند که یک مامور دولت حق ندارد به دلیل معاش کم، رشوت بگیرد.
ü     2/ 64 درصد از اشتراک‌کنندگان این نظرسنجی گفته‌اند که کامندان دولت سعی می‌کنند برای کارهای شان مشکل ایجاد کنند تا رشوت بگیرند.
ü     9/76 درصد از پاسخ‌گویان این نظرسنجی بر این باور بوده‌اند که گزارش دادن موارد فساد اداری سودی ندارد؛ زیرا با افراد فاسد و رشوت‌گیرنده، برخورد قانونی صورت نمی‌گیرد.
ü     8/69 درصد از پاسخ‌گویان این نظرسنجی گفته‌اند که جامعۀ جهانی و نیروهای خارجی در فساد اداری دخیل و ذی‌نفع هستند.
ü     3/ 79 درصد این پاسخ‌گویان معتقد بوده‌اند که مسئولین بلندرتبۀ دولتی و حکومت، ارادۀ جدی برای مبارزه با فساد اداری ندارند.
میزان فساد اداری افراد، نهادها و ارگان‌ها در دوازده ولایت
در این نظرسنجی آمده است که بالاترین میانگین فساد اداری به ترتیب به کمیسیون‌های انتخاباتی (4.36)، والی‌ها و ولسوالی‌ها (4.33)، محاکم عدلی و قضایی (4.32)، شاروالی‌ها (4.20)، گمرکات و سرحدات (4.18) و پارلمان و شورهای ولایتی (4.1) اختصاص دارد. نتایج این نظرسنجی نشان می‌دهد که کم‌ترین میزان فساد اداری به رادیون و تلویزیون‌های خصوصی، پوهنتون‌ها و مکاتب خصوصی، شرکت‌ها و سازمان‌های خصوصی، اختصاص دارد.
کی‌ها آلوده به فساد اداری اند؟
4/83 درصد از اشتراک کنندگان این نظرسنجی به این باور اند که بخش دولتی در مقایسه با دیگر بخش‌ها، بیشتر آلوده به فساد اداری است. در این نظرسنجی آمده است که ولایت بلخ با 98 درصد رتبه اول و بادغیس با 95 درصد رتبه دوم را در بخش دولتی دارند و پروان با 71 درصد دارای کم‌ترین میزان آلودگی به فساد اداری در بخش دولتی را دارد.
انجوها و سازمان‌های خارجی تقریباً با 8 درصد در رتبه دوم آلوده به فساد اداری است.
هم‌چنان 8/78 درصد از پاسخ‌گویان در این نظرسنجی معتقد بوده‌اند که فساد اداری بین مسئولین بلندرتبۀ دولتی مثل وزیران، وکیل‌های پارلمان، ثارنوال‌ها، والی‌ها، ریاست‌های مهم دولتی و ... بیشتر از سطوح پایین جامعه است.
مصادیق فساد اداری
گرفتن و دادن پول یا تحفه به عنوان رشوت در اکثر ولایات، استفاده از رابطه و واسطه‌گری در سطح ولایات، دخیل ساختن ملاحظات قومی؛ منطقوی؛ مذهبی؛ لسانی؛جنسی و حزبی در انتخاب و استخدام افراد، کم‌کاری و تعلل بی‌مورد در اجرای وظایف و استفادۀ شخصی از امکانات دولتی و اوقات رسمی از مصادیق رایج فساد اداری در کشور خوانده شده است.
واکنش مردم نسبت به فساد اداری
یافته‌های این نظرسنجی نشان می‌دهد که واکنش مردم در قبال مشاهدۀ فساد اداری، تنها ابراز تأسف و ناراحتی بوده است. اکثریت اشتراک کنندگان این نظرسنجی از بهبودی اوضاع احساس ناامیدی کرده و گفته‌اند که مشاهدۀ فساد اداری در خیلی موارد برای شان عادی شده است؛ زیرا به دفعات شاهد این چنین موارد بوده‌اند.
5/46 درصد از پاسخ‌گویان این نظرسنجی گفته‌اند که مهم‌ترین مشکل و طرح شکایت درباره فساد اداری، بی‌فایده بودن کار آن‌هاست؛ زیرا قانون بالای فرد متخلف تطبیق نمی‌شود. هم‌چنان 19 درصد از پاسخ‌گویان گفته‌اند که از گزارش دادن موارد فساد اداری می‌ترسند زیرا از طرف دولت حمایت نمی‌شوند.
مبارزه با فساد اداری
با آن‌که اداره عالی مبارزه با فساد اداری در چوکات حکومت افغانستان ایجاد گردیده است، اما بیش از چهل درصد از پاسخ‌گویان این نظرسنجی گفته‌اند که دولت در راستای مبارزه فساد اداری ناموفق بوده است.
نتایج این نظرسنجی نشان می‌دهد که علمای دینی با 34 درصد، گروهی هستند که در مبارزه با فساد اداری، بیشترین تلاش را می‌کنند. بعد از علمای دینی، جامعه مدنی با 4/22 درصد و ژورنالیست‌ها با 2/19 درصد به ترتیت در جایگاه دوم و سوم قرار دارند.
این نظرسنجی نشان می‌دهد که در کابل، پایتخت افغانستان، جامعه مدنی، با 2/27 درصد و روزنامه‌نگاران، با 6/25 درصد، بیشترین تلاش‌ها را در جهت مبارزه با فساد اداری انجام می‌دهند.
پیامد فسادی اداری بالای جامعه
بی‌اعتمادی مردم نسبت به دولت و قانون با 13/21 درصد به عنوان مهم‌ترین اثر و شیوع فساد اداری در جامعه شناخته شده است. حیف و میل شدن کمک‌های جهانی با 35/18 درصد در جایگاه دوم قرار دارد. افزایش ناامنی با 17/15 درصد در رتبه سوم قرار دارد.
پیشنهادات
در این نظرسنجی مشارکت هرچه بیشتر مردم در فرایند مبارزه با فساد اداری، به وجود آمدن ارادۀ جدی در مبارزه علیه فساد اداری در سطوح کلان سیاسی، نظارت جدی دولت بر عمل‌کرد دستگاه‌های قضایی و پلیس به عنوان مجریان قانون، استفاده از ظرفیت‌های اجتماعی و فرهنگی جامعه، تدوین یک استراتژی جامع و بلند مدت با اهداف مشخص در مبارزه با فساد اداری، تقویت نهادهای جامعۀ مدنی و رسانه‌ها در مبارزه علیه فساد اداری، بهبود وضعیت معیشتی کارمندان دولت، توسعه سیستم دولت الکترونیک و قرار دادن بحث مبارزه با فساد اداری در منابع آموزشی و کتاب‌های درسی برای مبارزه با فساد اداری پیشنهاد شده است.


تیریا واتر دال: معیارهای زندگی در افغانستان تغییر کرده است

کمیته ناروی برای افغانستان یا NAC یک موسسه ناروژی بوده که در سال 1980 میلادی در اسلو (پایتخت ناروی) تاسیس گردیده است. هدف اصلی این موسسه عبارت از کمک و مساعدت‌های طویل‌المدت و بشر دوستانه به مردم افغانستان در بخش‌های صحت، تعلیم و تربیه، جامعه مدنی، حکومت‌داری محلی و زراعت میباشد.
کمیته ناروی برای افغانستان، به دور از هر گونه امیال سیاسی، مذهبی و منفعت جویانه  سعی می‌نماید تا با تطبیق پروژه‌های انکشافی در بخش‌های فوق‌الذکر روند توسعه، بازسازی و دموکراسی‌سازی را در افغانستان تسهیل ساخته و زمینه‌های لازم را برای توسعه پایدار در افغانستان ایجاد نماید.
کمیته ناروی برای افغانستان در جریان 30 سال کار در عرصه‌های گوناگون  انکشافی، توانسته است بخش عظیمی از مردم را در مناطق و ولایت مختلف افغانستان (بدخشان، غزنی، فاریاب، ننگرهار، وردک، لغمان و بلخ) از پروژه‌های انکشافی دوام‌دار مستفید سازد.
اطلاعات روز با آقای «تیریا واتر دال» رییس کمیته ناروی برای افغانستان گفت‌وگوی کرده است. در ادامه به صورت پرسخ و پاسخ این گفت‌وگو را می‌خوانید.
گفت‌وگو از الیاس نواندیش
منتشر شده در روزنامه اطلاعات روز
اولویت‌های کاری «کمیته ناروی» برای افغانستان چیست؟
-        هدف اصلی یا الویت اصلی کمیته ناروی، نشان دادن اتحاد و همبستگی میان مردم ناروی و افغانستان است. هدف ما این‌ست که یک افغانستان با صلح و ثبات داشته باشیم و نیز بدون فقر و مشکلات اقتصادی. تعلیم و تربیه پایه اساسی یک کشور است. همچنان تهیه و تولید مواد غذایی که ما با زارعین در این بخش نیز کار می‌کنیم. همچنان در بخش صحت.
کمیته ناروی از آغاز تا کنون چقدر پول مصرف کرده و در کدام بخش؟
-        از آغاز تاکنون مشکل است که بگویم. چون ما بیشتر از سی سال می‌شود که در افغانستان کار می‌کنیم. طبق آمار سالانۀ ما، بیش از 200 میلیون دالر مصرف کرده‌ایم. این پول بیشتر در بخش‌های تعلیم و تربیه، صحت و معیشت به مصرف رسیده است.
مهم‌ترین پروژه‌هایی که این موسسه تطبیق کرده چه بوده و در کجا؟
-        نخستین چیزی را که می‌خواهم بگویم تربیه قابله‌ها است. تقریبا 13 فیصد تمام قابله‌هایی که در افغانستان تعلیم دیده، توسط موسسه ناروی بوده است. در سال 2000 از هر 100هزار ولادت، 1100 مادر می‌مُرد و میزان مرگ و میر مادران در همین حد بود. اما حالا بعد از کارهایی که در این بخش توسط موسسه ناروی و دیگر نهادها صورت گرفته، از 1100 به 327 رسیده است. از آن زمان که مقایسه کنیم، افغانستان در مقام 174 بود ولی حالا به مقام 152 رسیده است. هنوز این وضعیت خوب نیست اما نسبت به گذشته بهتر است.
در بخش دوم تعلیم و تربیه است که در سال گذشته تنها 60 هزار دانش‌آموز از پروگرام‌های ما مستفید شده‌اند.
در بدخشان مقداری زیادی درخت کاشته‌ایم که این کار باعث می‌شود تا از رانش زمین جلوگیری شود. در نتیجه خطرات رانش کم‌تر شده است. ما در غزنی و بدخشان بیشتر از 1 میلیون درخت مثمر و غیر مثمر کاشته‌ایم. درختان غیر مثمر فقط سبزی دارند و از رانش زمین جلوگیری می‌کنند. درختان مثمر مثل سیب، بادام وغیره می‌باشد.
در ولایاتی که کار می‌کنید، آیا مشکلات امنیتی دارید یا با مشکلات امنیتی مواجه شده‌اید تا مانع تطبیق برنامه‌های تان شده باشد؟
-        تا حالا مستقیماً بالای ما حمله نشده است. اما ناامنی در مناطقی که کار می‌کنیم برای من و همکارانم تهدید کننده است. در هرجایی که می‌رویم باید خیلی محتاط باشیم. فعلا در بدخشان وضعیت خوب نیست و در فاریاب همچنان. مسیر راه شهر غزنی و  ولسوالی‌های جاغوری- مالستان مشکل ساز است اما هنوز با همین شرایط پروگرام‌های خود را تطبیق می‌کنیم.
کمیته ناروی تنها موسسه فعال در مالستان و جاغوری است، پلان های آینده تان برای این دو ولسوالی محروم چیست و در کدام بخش‌ها؟
-        ما یکی از موسسه‌های فعال در این مناطق هستیم. ما تطبیق پروگرام‌های خود را در جاغوری و مالستان ادامه می‌دهیم و همچنان در ولایت غزنی و ولسوالی اندر. ما از کابل برنامه نمی‌سازیم. با مردمان محل، داکتران، دهقانان، شاگردان، دختران و پسران صحبت می‌کنیم و از آنان می‌پرسیم که چه نیاز دارند و چه می‌خواهند. ما در این وقت‌ها مصروف برنامه سازی برای سه سال تا سال 2018 هستیم. یک بخش عمده این برنامه‌ریزی تعلیم و تربیه است که از دوره پیش از مکتب شروع و تا آخر صنف دوازده را در بر می‌گیرد. بخش عمدۀ در تعلیم و تربیه، تعلیم و تربیه تخنیکی است. در افغانستان داکتر و انجنیر به سطح بالا داریم ولی یک تعداد زیادی از مردم هیچ سواد و مهارت شغلی ندارند. در این میان آن‌هایی که استعداد کار را دارند، همرای‌شان کار می‌کنیم. همه ساله تعدادی زیادی از مکاتب فارغ می‌شوند اما کار نیست و بیکارند. ما به آنان کمک می‌کنیم تا برای خود شان و با داشتن شرایط خاص شان، یک کار را شروع کنند. به دهاقین آموزش می‌دهیم و کمک می‌کنیم تا از زمین شان چطور برداشت بیشتر و بهتر بکنند. ما نمی‌خواهیم که افغانستان همیشه به ما یا کشورهای دیگر وابسته باشد. به همین خاطر با حکومت محلی و شوراها کار می‌کنیم تا کم کم این مسئولیت به عهده خود مردم افغانستان باشد اما این کار یک وقت را در بر می‌گیرد.
تا بحال در راستای تطبیق برنامه‌های تان با مشکلی که خود دولت افغانستان خلق کرده باشد، مواجه شده‌اید؟ مثلا درخواست رشوه از سوی مقامات دولتی چه در کابل یا ولایات.
-        روبه‌رو نشده‌ایم. چون خود دولت، شورا و مردمی که همرای شان کار می‌کنیم می‌فهمند که ما پول زیاد نداریم. ما خود را خیلی نشان نمی‌دهیم که با موتر لوکس برویم یا بگوییم ما پول داریم. ما می‌رویم می‌گوییم که ما این توانایی را داریم که برای تان یاد بدهیم چطور از کچالو برداشت بهتری کنید. برای همین آن‌ها از ما چیزی بیشتر از این توقع ندارند.
از کار تان در بخش جامعه مدنی، دموکراسی،  حقوق بشر و بازسازی راضی هستید؟
-        کاری را که ما می‌کنیم برایش می‌گویند «حرکت در سطح پایین یا کف». بعضی از انجوها هستند که با اشخاص پول‌دار رابطه دارند، ما همرای آن‌ها کار نمی‌کنیم. ما با گروپ‌های خودی کار می‌کنیم. مثلا یا یک گروپ زنانی که در یک قریه شکل گرفته و برای شان کار می‌کنند یا گروپی از دهقانان که می‌خواهند یک کاری بکنند. دفتر ما از تمام کشور ناروی عضو دارد. بعضی از آن‌ها نارویژی اصیل هستند و خیلی‌های شان افغانی-نارویژی. کارهای ما داوطلبانه است. ما در افغانستان در حدود 280 کارمند داریم که تنها یک درصد آن خارجی است. 36 فیصد از طبقه اناث هستند. همچنان کارمندان ما از تمام اقوام افغانستان می‌باشند. ما همرای کسانی کار می‌کنیم که آن‌ها نمی‌خواهند برای خود پول جمع کنند؛ مثل انجمن دهاقین، انجمن زنان در یک منطقه یا انجمن‌های دیگری که واقعاً نیاز به کمک دارند. تجربه ما در NAC خوب بوده. در سه ولایت بدخشان، فاریاب  و غزنی خوب بوده است.
یکی از اصول ما دموکراسی و دموکرات بودن است. طوری‌که بورد ما در ناروی هم براساس انتخابات رییسش انتخاب میشه. و همچنان با ارگان‌های دیگری هم که کار می‌کنیم باید دموکراتیک باشند همچنان آن‌هایی که دارند به طرف دموکراتیک شدن در حرکت اند. ما با مکاتب کار می‌کنیم و از مرحله اول یاد می‌دهیم که شاگرد به استاد احترام کند و استاد به شاگرد. چون احترام به یگدیگر زیربنای اولیه دموکراسی است.
حقوق بشر همرای دموکراسی یک رابطه تنگاتنگ دارد. هر پروژۀ که ما انجام می‌دهیم مرتبط به حقوق انسان است. اگر صحت است، اگر تعلیم و تربیه است یا اگر زراعت. در بخش تربیه قابله‌ها ما کریکولم جداگانه داریم که یکی از آن حقوق زن و اطفال است و همچنان حق داشتن تعلیم و تربیه. به آن‌ها یاد می‌دهیم که چطور به حقوق زنان و اطفال باید رسیدگی شود. وقتی در مورد حقوق بشر، مخصوصاً حقوق زن، صحبت می‌کنیم مردم فکر می‌کنند که یک دیدگاه غربی است. ما کوشش می‌کنیم از قران مجید استفاده کنیم که در آن گفته شده تعلیم و تربیه حق مرد و زن است.
در مراکش، اولین دانشگاه و قدیمی‌ترین دانشگاه در شهر «فِس» توسط یک زن مسلمان تقریباً هراز سال پیش ایجاد شد که هنوز هم فعال است. این دانشگاه نسبت به تمام دانشگاه‌های غربی قدیمی‌تر است.
شما سی سال است که در افغانستان کار می‌کنید، از آن زمان تا کنون در زندگی مردم افغانستان تغییر ایجاد گردیده است؟
-        معیارهای زندگی تغییر کرده است. برای تغییر و پیشرفت باید کمی حوصله داشته باشیم. در سال 1998 که در کابل آمدم در آن زمان یک میلیون طفل به مکتب می‌رفت ولی حالا هشت یا نُه میلیون طفل به مکتب می‌رود و این یک تغییر بزرگ است.  ما هنوز هم باید اطفال بیشتری را در مکاتب داشته باشیم و روی کیفیت مکاتب کار کنیم. قبلا هم گفتم که تعداد مرگ و میر مادران از هر 100 هزار 1100 نفر بود ولی حالا به 350 نفر رسیده و این نشان می‌دهد که استانداردهای زندگی در افغانستان بالا رفته است.
مشکل اصلی فعلا کار است که به اندازه کافی وجود ندارد. همچنان امنیت و فساد از بزرگ‌ترین مشکلات است. قبلا شما 20 یا 30 متر زمین را حفر می‌کردید به آب می‌رسیدید ولی حالا نیاز است تا 150 متر حفر کنید تا به آب برسید، این یک مشکل است.
سی سال کار شما قابل ستایش است. از دید شما نتایج مثبتی که فعالیت‌های کمیته ناروی بر زندگی مردم افغانستان گذاشته، چه است؟
-        نجات جان مادران و اطفال توسط تعلیم و تربیه قابله‌ها، فراهم آوری محیط تعلیم و تربیت در اطراف و کمک به دهاقین برای کشت بهتر و موثرتر برای مواد غذایی. این‌ها نکات مثبت اند. از زمانی که اتحاد شوری در افغانستان بود، از آن زمان تاکنون هستیم و این هم یک نکته مثبت است که می‌خواهیم نشان بدهیم که ما در کنار مردم افغانستان هستیم و مردم افغانستان تنها نیست.
و سخن پایانی
-        آسان خواهد بود که همیشه به مشکلاتی که داریم نگاه کنیم، اما خوبست که گاهی به فرصت‌ها هم نگاه کنیم. یک چیزی که افغانستان را منحصر به فرد می‌سازد، گوناگونی اقوام است. مثل رنگ‌های بالِشتی که توسط گروه خودی زنان در بدخشان از رنگ‌های مختلف ساخته شده است. آنچه را ما از رسانه‌ها می‌خواهیم این است که همیشه دنبال چیزهای منفی نباشند بلکه گاهی به دنبال این هم باشند که نکته‌های مثبت در کجاست. شما در دفتر ما می‌بیند که از اقوام مختلف کارمند داریم که باهم نه تنها همکار بلکه دوستان صمیمی هم هستند. این یک امید است برای افغانستان.


۱۰ شهریور ۱۳۹۴

تو نخوان روزگارِ سَگیِ مرا!

روزگارِ سَگی است؛ سَگی که پای دیواری لَم داده و هَل هَل نفس می‌کشد. چشم‌ات به در و دیوار می‌ماند تا شاید صدایی، سُخنی، آوازی، لبخندی، تَک تَکی یا چیزی خلوت‌ یک نفره‌ات را بهم بریزد. نه، نیست و هیچ کسی نمی‌آید. چشمت به دیوار دوخته شده و گوش‌ات به صدای دَر میخ، تا شاید قَد راست کند و دستی دور کمر و دستی به سوی تو. تنهایی و افسرده. بد دردی است؛ بی‌کسی را می‌گویم. یک عُمر پُشت‌اش در خواب و بیداری دویده‌ای تا دستت به دامن‌اش، شاید به نَخی گیسوی قیرگون‌اش رسیده باشد؛ نرسیده و هِی دست دراز کرده‌ای و نرسیده. مانده‌ای تنها؛ در اتاقت، در خودت، در لای کتاب‌های متروکی بنام نیستی. هر ورق‌اش لحظه لحظه نابودت کرده است و با هر کلمه‌ای که خوانده‌ای مُرده‌ای و مُرده‌ای اما نیم نفس هنوز باقی است. یکی هست گاه و بیگاه حالت را می‌پُرسد. خوبی و دَم نمی‌زنی. می‌رود و بال می‌زند. دور و دورتر. گُم می‌شود میان رنگ‌ها؛ رنگ‌های زرد، سیاه، یاسمنی، سفید و گیس‌های تاریک سیاه. محتاجی و دست حاجب دراز کرده‌ای. نمی‌گیرد و هِی از تو دور می‌شود. دور مثل آن روزهای خوب که بود و نبودش یکی بود. توله‌ سگِ بی‌مادر! پای دیوار حشیش کشیده‌ای و افتاده‌ای به پهلو. غَلت زده‌ای در خاک، غلت زده‌ای در خون، غلت زده‌ای در اندوه. غلت زده‌ای در خودت. یاد و نامش آواره‌ای سر در بیابانت می‌کند. یادش می‌افتی و سایه‌ای درختی گونه‌اش را بوسیدی و رنگش پرید و سرخِ اناری شد. دستش را سایبان ساخته و گفته بود: شرم نشدی بوسیدی مرا؟
چشمت به پیام خانه‌ای فسبوکت دوخته شده است. دینگِ یا دانگی و صدایی! نه، صدا نمی‌آید، صدا گُم شده، می‌گوید سرم شلوغ است. هِی روزگارم خوش. آخر بیاد روزگاری می‌افتی که دور از احساسش ایستاده‌ای و هول داده تو را در میان انبوهی از فراموشی؛ انبوهی از غم، درد، سکوت و دم برنیاوردن!
نه، تو را نگفتم. خودم را هم نگفتم، این یک یادداشت نیم‌روزی بود؛ چاشت بود و اتاق خلوت. نوشتم و گذاشتم فسبوک خالی نماند حالا که کابل تکسی هم نیست گردش بروی!
تو نخوان!

 2:32 بعد از ظهر

۸ شهریور ۱۳۹۴

جای خالیِ زنانه‌نویسی در یک رمان دو گانه «نقره دختر دریای کابل و اقلیما».

آن‌جا که عشق است، جنگ است. آن‌جا که جوانی است، مرگ است. جایی که چشمی منتظر وصال است، ناامیدی است. مرگ است و مرگ است و استبداد. زن راوی تاریخ است و تاریخ مدفن خلق بسیاری. این همه را در دوگانه‌ی از حمیرا قادری می‌خوانیم؛ نقره دختر دریای کابل و اقلیما.
آشپزخانه شاهی، مدفن دختران و زنان رنج‌کشیده‌ای است که از دنیای مردانه و فرهنگ خشن و بی‌رحم افغانی تن به آغوش دود و آتش داده‌اند. عشق بی‌بی کو را ارباب قریه به درخت بسته و چوب زده است. ازمری به غزنی رفته و هرگز پس نیامده. دختری از برای عشقش از خانه فرار کرده و دیگر پس نرفته. دختری پس از دیدار ازمری در آشپزخانه ارگ بدنیا آمده و درون دیگ مِسیِ کلان شده است. به آسمان رفته و پس آمده. همه و همه در یک سو.
دو رمان، روایت سه نسلِ یک یک زن است؛ نقره، مادر اقلیما و نقره دختر اقلیما. نقره عاشق ازمری، اقلیما زن اختر و نقره صنف اول. همه در یک روایت و با حواشیِ عشق دختران جوانی که از سمنگان تا شرق را در بر می‌گیرد.
زنانی که بابه تقدیر باف برای شان بافته است؛ تقدیر سیاه و بی‌کسی. روایت‌های پیچیده از یک طرح پیچیده در قالب دو رمان. خواننده را حوصله نیاز است تا بخواند؛ آن‌گونه که من بعد از یک ماه و چند روز خواندم. من یادداشتم را در این‌جا کوتاه می‌نویسم. خوبی‌های رمان را می‌گذارم کنار و اما آنچه را به دنبالش بودم و نبود را می‌نویسم؛ زنانه نویسی در داستان.
***
در ادبیات فارسی، کم نیستند شاعرانی که درباره زن سروده‌اند یا از زن سروده‌اند. در ادبیات داستانی‌ما، اما این یک خلا است. زن، نماد زیبایی و عشق، زن نماد اله‌گان ندیده و زن مظهر قدرت در شعر اما توأم با عشق است. در شعر به ظرافت‌های زیادی پرداخته شده است. از میان باریک‌تر از موی زن تا نقطه‌ی موهوم دهان یار.
در «نقره دختر دریای کابل» و «اقلیما» این زنانه‌نویسی کم است. وقتی داستان از زن است و راوی هم زن است؛ زنی عاشق، زن جوان، زنی که دلش را داده به ازمری، زنی که بی‌بی‌کو است، زنی که صفورا و زریما است. در تمام داستان این زنان، عشق وجود دارد. هرکسی تجربه‌ی عشق ناکامی را پشت‌سر گذرانده و تا به آشپزخانه ارگ کابل رسیده و یا هم بیرون از ارگ در کوچه‌ی که درون حویلی‌اش چاهی است و درخت اناری. در جایی که سخن از عشق است، سایه ناامیدی و جنگ بیشتر دیده می‌شود. یعنی راوی نوعی از پرداختن به جزئیات یک رابطه عاشقانه؛ چه در لب دریای کابل، چه در خلوت شبانه‌ی زنان ارگ، چه در پُشت برنده‌ و چه در لبِ چاه آب، به نحوی فرار می‌کند. زن عاشق می‌شود، عاشق ازمری و قاسم و شهباز. اما این عشق تنها در دلِ عاشقان رخنه می‌کند و می‌ماند.

حالا شاید این را بتوان به خودسانسوری نویسنده ربط داد. در جای جای رمان حسرت رسیدن به معشوق است و جایی که وصال است، تنها همان نگاه‌های رازدار است؛ ازمری فقط از بالای اسپ نگاه می‌کند و نقره عاشق می‌شود. نقره باردار می‌شود ولی از رابطه‌ی هر دو روایت در میان نیست. تنها زنی در ارگ تلاش می‌کند از این بارداری حمایت کند و دلداری بدهد نقره را. همه‌ی این روایت‌های عاشقانه نوعی سانسور را با خودش دارد.
در کنار پرداختن به جنگ و عشق‌های پیدا و پنهان در داستان، اگر کمی زنانه‌نویسی بیشتر می‌شد؛ آنهم وقتی راوی خود زن است و از عشقش به زنان قصه می‌کند، جذابیت و صمیمیت داستان را می‌شد بیشتر حس کرد.
روابط دختر و پسر جوان تنها یک نگاه است و دل ربودن. اما ای‌کاش می‌شد روایت به سوی اندام‌های عاشق و معشوق هم راه می‌بُرد. عشق‌هایی که حسرت بار می‌آورند، همان وصال کوتاه یک شبه یا نیم روزه یا یک لحظه، بایستی روایت می‌شدند. مثلا: وقتی بوسیدن یا لمس بدن.
***
سخن آخر و اما این‌که هنوز ادبیات ما، بویژه داستان نویسی در افغانستان، به نحوی از پرداختن به تابوها خالی است و جایی برای شکستاندن این تابور در ادبیات داستانی ما خالی است. تنها چند رمان و داستان محدودی داریم که بی‌پرده (اما باز هم تاحدی رعایت شده) به تابوها پرداخته است و آن‌را می‌توان در آثار «عتیق رحیمی» یافت.

نواندیش
شام‌گاه هشتم سنبله

کابل

۴ شهریور ۱۳۹۴

خوابی که مرا می‌گریاند!

چند شب شده، نه چند سال است، من یک خواب مکرر می‌بینم. آشفته‌ام می‌کند، پریشان می‌شوم و گاهی که تنهایم به خوابی که دیده‌ام فکر می‌کنم. بیدار می‌شوم و می‌بینم عرق پیشانی و دور گردن و بالیشت را خیس کرده. گاهی حتا پس از بیدار شدن آرام آرم گریه می‌کنم. خواب از چشمانم می‌پرد و میان خواب و بیداری دستی به سرم می‌کشم و بلی من سالم هستم.
این خواب از سال دوم دانشگاه با من رفیق شد. یک بار در سال دوم و بار دیگر زمستان همان سال و شبی در خوابگاه کابل در سال سوم دانشگاه و سال چهارم فقط یکبار و این اواخر سومین بار است این خواب را می‌بینم. شاید یک خواب است اما می‌ترسم. جوانِ خام و دنیا ندیده هنوز زود است خوابش تعبیر درست پیدا کند و حقیقت در بیداری گریبانم را بگیرد.
شاید برای بار اول یک رمان ایرانی (نامش حالا یادم نیست) را خواندم با همین رمان در من حس مبهمی ایجاد شد. بعدها که گلنار و آیینه را خواندم و بعد بوف کور و مسخ و چندین رمان دیگر را و بعد که داستان کوتاه «تولدت مبارک عزیزم»؛ داستانی که دختر خانم دانشگاهی نامزدش را با چاقو می‌کشد، را نوشتم، در ذهنم بیشتر این حرف‌هایی که در خواب به من گفته می‌شود در ذهنم جابجا شدند.
خواب می‌بینم دور و برم شلوغ است و من مضطرب و پریشان به یکی از وابستگانم خیره شده‌ام. همه چیزی را از من پنهان می‌کنند و کسی که از فامیلم هست می‌گوید: الیاس نباید بداند، بگذارید بی‌خبر بماند.
دوباره اصرار می‌کنم لطفن بگویید چه را می‌خواهید من ندانم؟ در حالی‌که همه نگران شده اند، کودکی از دور، شاید از یک تاریکی بیرون می‌آید و می‌گوید: پدر! داکتر گفت این شخص «تومور مغزی» دارد.
کسی که از وابستگان فامیلی من است، اشکش می‌ریزد و می‌گوید: دروغ می‌گوید داکتر. هیچ چیزی نیست.
و من با گریه کسی بیدار می‌شوم. شاید این گریه، گریه خودم باشد.
***
من نگران این هستم مبادا روزگاری واقعیت دامن مرا بگیرد و درحالی‌که دخترم را ندیده باشم، دنیا را خالی کرده بروم. این‌طوری شاید این خواب مرا رها کند. بروم و انگیزه‌ام با قاب عکسم گفته باشد: پدر! نبودی مرا کسی نان نداده، نبودی مرا کسی مکتب نفرستاد، نبودی کسی مرا الفبا یاد نداد و اینطوری فقط زُل زده باشم و انگیزه دستی به قاب عکسم کشیده باشد و بگوید راستی پدر چوقت خانه می‌آیی؟
....

پ.ن: این فقط یک خواب است، یک درگیری گاه و بیگاه. نوشتم تا نوشته باشم، سرم قهر نشوید لطفاً!