۱۷ اسفند ۱۳۹۴

هشتم مارچ؛ روز تولد تو!

هشتم مارچ برای من خیلی ویژه است. جدا از روز «جهانی زن» بودن، هشتم مارچ زیباترین روز زندگی من است. بعد بیست و چند سال، قرار شد این روز را برای بهترین معلم زندگی‌ام و بهترین معلم عمرم، تبریکی بدهم اما افسوس که دست روزگار گاهی ناخواسته چیزهایی را بر دوش آدم می‌گذارد که نه قابل حمل است و نه قابل تحمل. چیزهایی را که از ما می‌ستاند و ما تنها در سوگ از دست دادنش، در نبودش، در غیبتش و به یاد خاطراتش، یک عمر درد می‌کشیم و رنجور می‌شویم. این روز، روز تولد کسی است که در واقع به‌دست من «قلم» داد و با قلم «قسم». من «امسال» تنها اکتفا می‌کنم به همین یادآوری کوتاه و کوچک؛ چون بیش از این نه توانی برای نوشتن است و نه جرئتی برای نوشتن. این روز را باید روز «تولد دوباره»، «آغاز فصل جدید زندگی‌ام»، روز «خوردن سوگند به قلم» و روز «تولد تو!» نام بگذارم. ما (یعنی من و تو) برای رسیدن به آرزوهای کودکی مان؛ آرزوهای بابا و مامان مان، باهم گام ماندیم و افسوس و دریغ که زمانه بر تو ستم روا داشت. اکنون این راه دشوار را من می‌روم؛ افتان و خیزان. اما قرار مان باقی است؛ به من قلمی را که دادی و گفتی بنویس، هرچند هنوز لرزان و خام است، اما رهایش نخواهم کرد! اکنون که دیگر نیستی، دشوار است راهی را گام بردارم که آرمان تو بود و تو حتا در کودکی این رویا را با خود داشتی. بیست و چند سال قبل در چنین روزی، دقیقاً در صبح هشتم مارچ خانه‌ی ما با قدوم تو رنگین شد و اولین لبخند بر لبان همگان جاری گشت؛ نامت را گذاشتند «ملیح‌ترین چشمان دنیا و پاک‌ترین آدم این جهان».

یادداشت: این یک یاددشت ویژه است و مخاطب اصلی هم ناپیدا. می‌دانم آن‌هایی که مرا از دیرباز می‌شناسند خواهند پرسید: داری از چه حرف می‌زنی؟ بگذارید این یادداشت این‌گونه باشد: برای خودم حرف می‌زنم!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر