۱۴ تیر ۱۳۹۴

کودکی‌های مان در دعا خوانی گذشت!

جار و جنجال راه می‌انداختیم؛ من و اویس، که ما سهیل را نمی‌بریم. مثل گربه‌ی که موشی  را دنبال می‌کند، سهیل چشمش به ما می‌ماند تا غافل نماند. ما نان شب را با عجله تمام می‌خوردیم و گاو و گوسفند را احتیاطی آب می‌دادیم که شب مبادا تشنه شود. آنوقت هر دوی ما کشتن و مردن خود را در پیش می‌گرفتیم که مادر: هر رقم میشه سهیل را نگذار که با ما برود، خواب می‌رود و ما در غمش می‌مانیم.
مادر هم اگر دلش خوش بود این‌کار را می‌کرد. پدر هم که مستقیم گفته نمی‌توانست نرویم یا سهیل را هم با خود ببریم، می‌گفت: سهیل جان حرکت که لالاهایت رفت.
سهیل هم گریه سر می‌داد و مثل طفل نادان خودش را در دامن اویس یا من آویزان می‌کرد که: یا مرا ببرید یا نمی‌گذارم.
این‌طوری اویس تاب و بی‌تابش بیرون می‌شد که: اوف خدا! خواندن شروع شد، چراغ‌های مسجد هم روشن شده.
خلاصه گاهی نمی‌شد سهیل را راضی کنیم و این‌طوری با دل شکسته خواب می‌رفتیم. صبح از همسایه‌ها می‌شنیدیم که امشب چه خواندن و دعا خوانی‌یی بوده است. اویس تُرش می‌کرد که: گفتم که وقت برویم باز نرفتی تا سهیل خبر نشد، دیدی از ثواب ماندیم.
کودکی‌های من و اویس این‌طوری در کنار هم، با دعوا و آشتی و برادری و گاهی رفاقت سپری شد. من کمی بزرگ شدم و شدم نوحه‌خوان قریه و دعا خوان شب‌های قدر. سه شب قدر را پی هم می‌رفتیم و تا گُل صبح پلک روی پلک نمی‌گذاشتیم تا مبادا ثواب قدر کم شود و از یک زره فیض روحانی هم بی‌نصیب شویم.
من در سال 1387 کابل آمدم و بعد از آن تا حالا چندین قدر، محرم و نیمه شعبان گذشته است. من و اویس راه مان جدا شده و چند سالی است (بجز امسال) که او از من پیشی گرفته و از دعا و ثواب بهره برده است اما بخت من یار نشده و در کوچه پس کوچه‌های سرگردان دنبال خودم می‌گردم. حالا که نُه و چهل و چند شب است، من به این فکر می‌کنم که این خود من در کدام شب قدر، در کدام محرم، در کدام نیمه شعبان، در گلوی بلندگوی مسجد پوف شد و رفت. رفت بالا در آن بلندای مسجد و از دهان بلندگو در دور دست‌ها، در نوک قله‌ی کوهی یا در میان دره‌ی یا هم در شاخ درختی، آویزان شد. آن خود دعا خوان من، آن خود ملای من، آن خود نوحه خوان و گاهی هم مقاله خوان عاشورایی من ،گم شد و رفت. من ماندم و یک دنیا بی‌خدایی و بی‌بهره ماندن از ثواب و اجر و پاداش الهی.

امشب بلندگوی مسجد از رو به رو، صدای بلندِ پخش می‌کند و گویا شب قدر است ولی من دارم به این فکر می‌کنم که: این علی کیست که ما این همه شیدای او هستیم و برایش اشک می‌ریزیزم و مویه می‌کنیم؟ این علی قد کوتاه، چقدر مرد بزرگی بوده است که چهارده صد سال بعد از او ما چنین دیوانه‌وار برایش دعا می‌خوانیم!؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر