هی
زودتر از هر روز میپری از خواب و حوله میگیری میروی حمام. بهش پیامک میدهی از
ناز که میخوام موهایم را کوتاه کنم. میگه نه دراز خوب است. میگه همین حالا خیلی
خوبیش میگه بهت. بعد میگی خوب باشه پس دراز میکذارم مثل دخترا. حمام میکنی و
کشفدارچی حمام کفشت را واکس زده تحویلت میدهد. میآیی اتاق نهار را سر سری میخوری
و بعد کت و شلوارت را اتو میکنی میمانی در یک گوشه. داداش کوچیکه میآید خرابش
میکند. غُر میزنی چشم نداری. با ولع تمام میری وسط خیابان را قیچی میکنی تا
خودت را به ماشین برسانی. سوار میشی. چندین پیامکت را هنوز بیجواب گذاشته رو
گوشی خودش. میری هی پیامک میدهی. زنگت را جواب نمیدهد. میگه پسان مییام. عجله
میکنی خودت را به تالار میرسانی. رفیقش رو برویت برق میزند. میگی شارلاتان
فریبم داده. نگاهش میکنی نیست. هی ور میری لای چوکیها و گوشهای دوری را انتخاب
میکنی. خسته، گسل، ذهنت به جایی دیگری دست یه شارلاتان است. درگیر درگیری. نمیدانی
چه جریان دارد. صدای بلندگو را تنها میشنوی. دور برت را مثل یک فراری هر لحظه
نگاه میکنی. میری بیرون کس نیست. میری پشت بام و یک گیلاس چای داغ میگیری
دوباره میآیی پایین داخل تالار. نیست. ناپیدا است. سر کارت گذاشته. دلت ته میکشد.
میگی خوب دلش نیامد نیامد دیگه. اصلن چکاره. خود خوری را شروع میکنی. اصلن چرا
آمدی. آنهم در برنامهای به چنین مزخرفی. گسالت هجوم میآورد. هی زل میزنی به
گوشیات. نه نیست. دور برت شور میخورد از آدم. چند قدمی جلوتر کسی بوی آشنایی میدهد.
مثل یک مامور مخفی دزدکی نگاهت میکنی. آشناست. کیست. معلوم نیست. یادت میآید
دوست فسبوکت است. تحت تعقیبش میگیری. میروی بیرون. پس میآیی. پیامک پشت پیامک.
ولی نیست. نمیآید. گفته بود اگر تنها بروی ناراحت میشی. گفته بودی نه. بعد گفته
بودی بیایی خوب میشه. پیامکش را باز میکنی. سرد سرد جاری میشود از درون چشمت به
درون نحست. ناوقت شده میروم خانه. زنگ میزنی و بعد میگه آی اَم سُو ساری. دلت
میخزد پایین. نیا. برو به سلامت. پیامک و دیگر هیچ. برایش مینویسی: سبد سبد
دیدنت را جمع خاطراتم میکنم تا بدانی چقدر انتظاری کشیدن سخت است.
کابل
پنجشنبه، 2015/01/15
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر