عاشقیِ روزگار
ما، شبیه ساختار تولید گُلخانهی است. زود جوانه میزند اما ناپایدار است. روح عشق،
پُرفروش است و میشود حتا در فسبوک هم خرید.
یکبار به
پدر تان نگاه کنید. شما بیست و چند ساله شدهاید، اما ندیدهاید یکبار پدر تان به
مادر تان گفته باشد: مادر فلانی... دوستت دارم.
یک نسل قبل
از ما، عشق طبیعی تولید میکردند. عشق پایدار و عشقی که بنیه و ساختار محکمی داشت.
در ظاهرش شرم و حیا عشق را میپوشاند اما عشق گُلخانهی نبود و یک لحظه جنگی و قهر،
لذت وافری داشته است. در واقع غرولند، بخشی از این عشق بوده است. یا همان نمک غذای
زندگی.
امروزه، اما
عشق همان هوسِ گذشهگان است؛ هوسی که پیر مردی یا دهقانی در کُنج دیواری، در بین گندمزاری،
در پشت سخرهی، در بین جوی آب یا هم بین درخت و نهال، با زنی لحظهی کام میگرفتند.
زود گذر و همان کیف و حال یک دقیقهی.
بهرحال هدف
از نکات پراگنده بالا، صحنهی بود که امروز در شهر با آن روبهرو شدم.
دختر و پسری
جوان، شاید هم نامزد بودند. چیزی را که دختر میخواست بخرد، شاید قیمتی بود و پسر که
دستی به جیب کرد، با کمی تعلل گفت: بیا بریم، یک روز دیگه میخریم.
دختر با نگاهی
خشن گفت: مگر تو نمیگفتی هرچه بخواهی برایت میخرم؟ چرا از اول گفتی. مگر تو نمیگفتی ....
پسر که ظاهرا
نگران دور و اطرافش بود، اشاره کرد که در گوشهی بیاستد و باهم صحبت کند.
برای من این
صحنه جالب بود و خواستم دنبالش کنم. وقتی در گوشهی ایستادند، پسر با صداقتی که در
کلامش موج میزد، گفت: باور کن میخرم، اما امروز پولم کم است. ضرور که نیست حتما امروز
بخریم.
دختر گفت:
من کار ندارم، روزگاری که میگفتی دوستت دارم، باید به جیبت هم سیل میکردی.
پسر گفت:
... تو هم آنروزها میگفتی فقط خودم را میخواهی، نمیدانستم جیبم را میخواهی.
دختر گفت:
خوب آنزمان تا این زمان فرق میکند، آنوقتها نیاز نداشتم.
از دور زیر
نظر داشتم. متوجه شدم که دختر نگاهش را از پسر گرفت و رویش را گرداند. در حالیکه پسر
التماس داشت، دختر هیچ توجهی به حرفهایش نداشت.
آمدم و به
این فکر میکنم که چه چیزی را باید پسر برای دختری که همرایش بود، میخرید و پولش را
نداشت.
تازه به یاد
رفیقم در دورانی که در خوابگاه کابل بودیم، میافتم. شبها در پُشت تلفن میگفت: یکدانهام!
باور کن دوستت دارم، برایت میمیرم و ....
دختر هم از
آن طرف میگفت: جانم، منم عاشقت هستم، تو مرد رویایی من هستی و ...
روز بعد میدیدم
که رفیقم با صورت روی چپرکتش دراز میخوابید و وقتی میپرسیدم، میگفت: نامرد دوست
پسر پیدا کرد و رفت.
حالا شاید
هم برعکس این یکی دوست دختر پیدا میکرد و دختر مثل پسر در اتاقش دراز میخوابید و
گریه میکرد.
نکته: آنچه را دیدهام، نوشته
کردم. امیدوارم برداشت سو از نوشتهام نشود. به دور از هرگونه نیت و قضاوت نوشته کردهام.
-----
کابل
جمعه، 23 اسد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر